سلام
امروز عجب چیزی دیدم
نزدیک بود شاخ دربیارم....خداروشکر شاخ در نیوردم
آدم بی احساس کامنت گذاشته...خیلی عجیبه خیلی
نمیدونم چطوری گذرش به اینجا افتاده....والا ....
اول اینو بگم که من ایشونو بلاک کردم شمارشم حذف کردم
چون دردهاشو فراموش کردم اما درساشو نه....
عشق آدمو تغییر میده...شاید بدتر بشی شاید بهتر اما هیچوقت آدم سابق نمیشی
یه حرفای تو دلم سنگینه بزار بگم راحت شم
یادمه برای اولین بار که حرف از رفتن زد یعنی یکسال قبل ازاینکه کات کنیم....خیییییییییییلی حالم بدشد تاصبح گریه کردم روزم انگار روانیا رفتم دانشگاه ..همه فهمیدن حالم بده..اما به رو خودم نیوردم....دقیق نمیدونم یه روز یا دو روز بعدش بهم پیام داد که نفرینم کردی؟ گفتم نه....اون موقع بود که شناختمش...به جای اینکه حالمو بپرسه به فکر خودشه میترسه نفرینش کنم درحالی که من تا پای خودکشی هم رفتم چقدراحمق بودم نه؟...خخخخ....خیلی برام دردناک بود خیلی...
ایشون فکرمیکرد من کمبود دارم که انقد عاشقشم نمیدونه اینجا چقدر کشته مرده دارم چقدر برام می میرن ...هه....من همه زندگیمو فدای یه نفر کردم..حیفم میاد به وقتایی که هدر میدادم براش...قبض تلفنمون همیشه زیاد میومد..چقدرمن احمق بودم
حتی بخاطرش به هیچ پسری هم ه نگاه نمیکردم چون همه زندگیم یه نفر بود
یه چیزایی باید گفته بشه : که بعضیا هرفکر خواستن نکنن
بعداز این آدم انقدر سنگدل شدم که نگو خیلی زیاد بی احساس شدماگه بدونید تو این مدت دل چند نفرو شکستم...ولی عین خیالم نیست هیچ احساسی ندارم شدم مث خودش
خیلیای هستن که بعد از رفتن محمدرضا دلشون شکستم و نزاشتم حتی یه قدم وارد زندگیم بشن واقعا هم مرد بودن بااینکه محلشون نمیزارم ولی به پام وایسادن با تمام وجود اما اونی که عشقم بود پشتمو خالی کرد........میخوام بگم که یه نفر باعث شد من این همه بی احساس بشم که اشک پسر مردمو می بینم و دلم یه ذره هم نمیسوزه....دیگه شدم آدم آهنی...دلم برای هیشکی نمیسوزه
خداروشکر خیلی خاطرخواه دارم...خیلی خواستگار دارم خیلی...خیلیا بهم پیشنهادمیدن...همه دوسم دارن....همیشه خداروشکرمیکنم که انقدر دوس داشتنی ام اما
اما دیگه نمیتونم عاشق بشم
حتی نمیتونم کسیو دوست داشته باشم
کاملا بی تفاوت....همه چیو فراموش کردم خیلی راحتم چون دیگه قلبم کارنمیکنه
آها اینم بگم......خیلی وقتا میشد بیش از ده بار که من میگفتم دیگه تموم کنیم و خداحافظی میکردم اما طاقت نمیوردم چندروز بعد دوباره پیام میدادم اما اون عین خیالشم نبود...سنگ بود
اما بار آخری که خودش گفت تموم کنیم واقعا تموم کردیم اونم طاقت اورد..بعضیا که مثل من عاشق نبودن....هه
آخ دلم برای خودم میسوزه که تا یکی دوماه بعدش انگار یه زخمی تو سینم بود....هنوزم هست .....دیگه نمیزارم کسی رو زخمم نمک بپاشه..کاش پیامای خواهرشو میخوند خودشو جای من میزاشت ببینم چه حالی پیدا میکنه
به سلامتی خودم که براش آرزوی خوشبختی هم کردم اما اون چی؟.......هیچ فقط گفت خداحافظ
این دلم خیلی پره....خیلی
برو با مریم جونت با هرکسی که میخوای خوش باش..........
فقط یادت نره منم خدایی دارم
خدا در دلهای شکسته ست خدا هیچوقت منو تنها نمیزاره...دستمو میگیره....آرومم میکنه...تواین مدت خدا کنارم بود اگه تو نبودی ولی خدا بود
نفرین نمیکنم ....در شان خودم نمی بینم کسیو نفرین کنم...فقط میگم ایشالا یه روز بفهمی من چی کشیدم...ازدواج که میکنی دختردار که میشی بلاخره...
فقط بدون خدا می بینه..........
بالاتر ازعشق