بالاتر از عشق

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 12:17 :: توسط : فاطمه

زن مترادف است با بهانه...
بهانه هایش بی دلیل نیست...عاشقانه هایی است در پوششی از لحن کودک بازیگوش درونش...تا نیازهایش را برایت بازگو کند و تندیس غرورش پابرجا بماندو
سرما بهانه است دلش دستهایت را میخواهد...ترس از تاریکی بهانه است د...
لش امنیت وجودت را میخواهد...این بالش سفته خوابم نمیبره یعنی هوس کردم سرم را روی سینه ی تو بگذارم!!
این بهونه های عاشقانه فقط یک ترجمه دارد...دوستت دارد و به وجودت محتاج است...
دوست داشتن زن را باید از بهانه های وقت و بیوقتش از لوس شدن های بی دلیلش فهمید!!!

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 12:15 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 12:11 :: توسط : فاطمه

این روزهای سخت از هر انگشتم یک هنر می بارد

شب ها می بافم خیالت را

روزها می کشم دردهای نبودنت را

و غروب ها هم

وای غروب ها می رقصم با سازِ دلتنگی هایم

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 12:9 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 18:47 :: توسط : فاطمه

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی... من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

 گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزني. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.  گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

 گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 18:43 :: توسط : فاطمه

 

 

 من غرورم را مديون بارانم هنوز

 

باران را سپاس که پنهان کرد اشک هايم را

 

باران را سپاس که آبرويم را خريد تا نفهمند آدم ها

 

که من از "تنهايی" نيست که قدم می زنم

 

"من زير باران رفتم که آسوده خاطر ببارم"

 

"بی آنکه بترسم از نگاه کسی "

 

به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را

 

سر می کشم جام وفا را امشب .

 

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 13:29 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 13:28 :: توسط : فاطمه

تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجیبه

می دونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید

می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
می دونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟

می دونستی که نموندی

دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی

می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی

می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی

تو که چشمات خیلی قشنگه

رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجیبه

می دونستی همه ی آرزوهامو واسه ی چشم قشنگ تو پروندم، رفتش

می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
می دونستی که جوونیمو واسه چشم عجیب تو سوزوندم، رفتش
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟

می دونستی که نموندی

دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی

می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی

می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی

 
بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 18:35 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 18:34 :: توسط : فاطمه

سه پیرمرد

 

زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند.

 زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا” بیایید تو و چیزی بخورید.

 آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم.

 غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن.

 زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم.

 زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.

 زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند!

 زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟

 دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟

 شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن.

زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود.

 در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟

 این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم.

 

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:, :: 18:40 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, :: 12:23 :: توسط : فاطمه

باز باران ...

اما این بار بی ترانه

گریه های بی بهانه

می خورد بر سقف قلبم

یادم آرد روی ماهت

باورت شاید نباشد

که دلم تنگ است برایت...

 

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, :: 12:16 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 10:10 :: توسط : فاطمه

در قلــــــــــــب کوچکم 
 

فرمانروایــــــــــــی میکنی

 

بدون هیچ نائب السلطنه ای

 

کسی نمیداند چه لذتـــــــــــــــــــــــــــــــی دارد

 

بهترین پادشاه تاریخ را در

 

دل داشــــــــــتن....!

 

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 10:9 :: توسط : فاطمه

 

یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا

بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم

یک میــــــــز دو نفــــــــره

دو صنـــــــــدلــی

یــــــــکی مـــــــن

یـــــــــکی خــــــدا

حــــــرف نمـــــــیزنم

نـــــــگاهم کافیــــــست

میـــــــــدانم

برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!

 

 

 

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 10:7 :: توسط : فاطمه

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …mini23.gif

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 10:4 :: توسط : فاطمه

گاهی سخت می شود …
دوستش داری و نمی داند
دوستش داری و نمی خواهد
دوستش داری و نمی آید
دوستش داری و سهم تو از بودنش
فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت
دوستش داری و سهم تو
از این همه ، تنهایی است ....

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 10:2 :: توسط : فاطمه

باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 9:54 :: توسط : فاطمه

بالاتر ازعشق

ارسال شده در تاریخ : جمعه 2 اسفند 1392برچسب:, :: 18:31 :: توسط : فاطمه

درباره وبلاگ
فقط دعا کنید به عشقم برسم...***** ببرد از من قرار و طاقت و هوش* بت سنگین دل سیمین بناگوش* نگاری چابکی شنگی کلهدار * ظریفی مه وشی ترکی قباپوش* ز تاب آتش سودای عشقش * به سان دیگ دایم می‌زنم جوش* چو پیراهن شوم آسوده خاطر * گرش همچون قبا گیرم در آغوش* اگر پوسیده گردد استخوانم * نگردد مهرت از جانم فراموش* دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست * بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش* دوای تو دوای توست حافظ * لب نوشش لب نوشش لب نوش*
پیوندهای روزانه
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بالاترازعشق و آدرس balatarazeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 4446
بازدید کل : 56891
تعداد مطالب : 381
تعداد نظرات : 212
تعداد آنلاین : 1



Alternative content